محل تبلیغات شما

(ماجرای آقا ماشاالله)

(این قسمت نوازنده وپسرک)

طرفهای عصربود ومن درحال استراحت بودم وداشتم رومۀ صبح را مطالعه می کردم؛چون همیشه صبح زود به سرکارمی روم وقت نمی کنم رومه را درآن وقت ازصبح مطالعه کنم.بنابراین رومۀ صبح را عصرها مطالعه می کنم.

آنروزعصرکه مشغول خواندن رومه بودم ناگهان صدای دلنواز سازی را از بیرون خانه شنیدم.سریع خودم را به پنجرۀ اتاقم رساندم واز پشت پنجره دیدم که یک پیرمرد ژنده پوشی که یک عینک سیاه که دسته اش ازکش بود وقاب عینکش هم شکسته بود به چشم دارد ودر حال نواختن موسیقی غمناکی (که با آکاردوونش که کمی هم زوار در رفته بود که آنهم به دوشش آویزان شده بود.)بودوهمچنین پسربچه ای هم که اوهم مثل همان پیرمرد لباسهای کهنه ومندرسی به تن داشت ویک دایره زنگی کوچک هم بدست داشت وگه گداری صدای آنرا در می آورد.ویه ریتم خاصی به آهنگ غمگین پیرمرد می داد ویک دستش را به بازوهای پیرمرد قلاب کرده بود. انگار که داشت پیر مرد نابینا را هدایت می کرد.

این صحنه دل هرکسی را بدرد می آورد ولی پیرمرد وپسرک با اینکه آهنگ غمگینی می نواختند.ولی لبشان خندان بود.انگار از دردی جانکاه که در دلشان نهفته بود شعری می سرودند،یعنی می خواستند با این کارشان به مردم بفهمانند که.با اینکه دردی در سینه دارند .ولی با روی خندان باید امید به فردای روشن داشت.

مردم هم که از کنارآنها می گذشتند بعضی ازآنها بی اعتنا به آنها از کنارشان می گذشتند وبعضی دیگرهم پولی درکلاه پسرک که در دست داشت می انداختند وباهر پولی که به کلاه پسرک انداخته می شد لبخند پسرک دو چندان می شد.انگار که ثروت تمام عالم نصیبش شده باشد.

نمی دانم چه شد که تنم به لرزه افتاد وسریع از پله های خانه به پائین آمدم وخودم را به در رساندمو.زود بطرف آنها دویدم وچند اسکناسی از جیبم درآوردم ودرکلاه پسرک انداختم؛بعد دستی به سر پسرکشیدم و اوهم لبخند تلخی به من زد وازمن تشکر کرد وکم،کم از آنجا دور شدند.با اینکه خودم هم وضع خوبی(منظورم ازنظرمالی)نداشتم باز خواستم که کمکی به آنها کرده باشم ؛بطرفشان رفتم وآهنگی که داشت می نواخت را قطع کردم و روبه پیرمرد کرده وگفتم: پدرجان شما هم نوازندۀ خوبی هستی واز صدای خوبی هم برخورداری.پس چرا درکوچه وخیابان سرگردانی؟!. بهتر نیست که ازاین هنرت بیشتر وبهتر استفاده کنی؟!.

پیرمرد گفت:البته همه اینرا به من گفته اند.ولی کو کسی که به من دراین راه کمک کند؟!.وباید برای این کار پولو پّله ای داشته باشم که خرجش کنم.من با این کار فقط می توانم شکم خود واین بچه که یادگار پسر وعروسم هست را سیر کنم.

منهم گفتم:خب پدر جان پدرومادراین بچه کجاهستند؟!.

پیرمردگفت:پسرم وعروسم هم نوازنده وخواننده های قابلی بودند وآنها هم همینطور تو کوچه وخیابان مشغول به کار بودندالبته این موضوع برمیگرده به 4 سال پیش که آنموقع این نوه ام 3 ساله بوده .یکروز که آنها تو خیابان مشغول نوازندگی بودند یک رانندۀ کامیون از خدا بی خبر به آنها میزندو زود فرارمیکند وآنها هم چند ساعتی به همان حال می مانندو بالاخره از خونریزی شدید جانشون رواز دست می دهند. اگه اون راننده اونارو زود به بیمارستان میرساند حتماًزنده می ماندند .ومنو این پسر که همراهم هست آنموقع در خانه بودیم؛چون من که نابینا بودمو کاری ازم برنمی آمد ونوه ام هم که کوچکتر بودوکاری زیادی نمی تونستیم انجام بدیم.

منهم گفتم:پدرجان در ادارۀ ما یکی از دوستانم هست که نیمی از وقتش را در اداره ونیمه دیگر را در رادیو تلویزیون کار می کند.حال من باهاش صحبت می کنم ببینم ایا می تونه تو صداو سیما توبرنامه اشون جائی برای هنرت اختصاص بدهند یا نه؟.راستی جائی برای خوابیدن داری؟!.منظورم خونه یا آلونکی داری؟!.اگه داری پس آدرسشو بهم بده تاهروقت کارتونو تونستم ردیف کنم بیام سراغت وبهت خبر بدم.

پیرمرد تشکری ازم کردوآدرسش را بهم داد وکلی خوشحال شد.وهمینطور که داشت می رفت شنیدم که داشت آهنگ شادی را می نواخت.انگار که امیدی تازه در دلش افتاده بود ومنهم از اینکه می توانستم کاری برایش بکنم خیلی خوشحال بودم.

بنابراین فردای آنروز که به اداره رفتم موضوع آن پیرمرد را برای دوستم تعریف کردم و اوهم قرار شد که موضوع را به رئیسش بگوید.

ورئیسش هم گفته بود که باید یه تست ازاو بگیرد تا ببیند بعد چه می شود،منهم فردای آنروز به پیرمرد گفتم و اوهم قبول کرد.وچند روز بعد به همراه پیرمرد ودوستم وهمچنین من باهم راهی صدا وسیما شدیم .آنها هم ازاوتستی به عمل آوردند وخدا را شکردر این تست سربلند شدوقرارشد ازاین به بعد پیرمردوپسرک درآنجا مشغول به کار شوند ،وچون دسترسی به پیرمرد مشکل بود درهمانجا یک اتاق کوچکی دراختیارش گذاشتند که همیشه در دسترس آنها باشد وچقدر پیرمردو پسرک از ما تشکر کردند.که هم یک سرپناهی گرم ومطمئن وهم یک کار مناسبی آخر عمری پیدا کرده بودند ومنودوستم هم ازاین بابت خیلی خوشحال بودیم که توانسته بودیم یه مرحم دردی برای پیرمرد وپسرک باشیم.

(عروس کِشون وداماد کُشون)

(چگونه دنیا به آخرمی رسد)

همه‌ی ما ارزشمندیم

هم ,پیرمرد ,کنم ,کار ,یک ,پسرک ,را به ,که داشت ,و اوهم ,به من ,داشت می ,قسمت نوازنده وپسرک

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تفسیر آفتـاب خیریه امدادودرمان حضرت امام رضا(علیه السلام)خوروبیابانک tiopilipo . لی لی آی تی فروشگاه سایبان برقی و سقف متحرک شرکت پرشین نوین گستر شاندیز PNG.CO [باب میل من است تمام او] وبلاگ اصلی | چت روم فارسی | ققنوس چت وبلاگ عاشقانه عشق زیبای من